یادداشت های دکتر محی الدین قنبری

درباره دین و فرهنگ: برای آگاهی، برای بهی

یادداشت های دکتر محی الدین قنبری

درباره دین و فرهنگ: برای آگاهی، برای بهی

سلام خوش آمدید

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دین» ثبت شده است

1. از طبیعت که گذشتیم جادو نرم افزار و ناموس زیست آدمها در قبیله و آل و ایل شد. جادو راهی بود به امید، کاری بود برای بهتر شدن و بیشتر داشتن. جادوگران سرآمدان بودند و به آدمیان آن می دادند که از جانوران جدا باشند و بهتر زندگی کنند، دست کم امیدی بیشتر و خیالپردازی ای بیشتر. آنان با «تسلط بر نوعی قدرت از طریق وحدت با ذاتی نادیدنی یا ارواح» به دفع شر و جذب خیر می پرداختند. آنان بیشتر از پیشگویان آموزش می دیدند و از فرهمندی در اجتماع برخوردار بودند. برخی مستقر بودند و برخی سیار. (1) جادو راهی بود برای چیرگی بر کیهان و موجوداتش که آنی باشد که ما می خواهیم.

    همان طور که فرگشت نشان داد انواع گیاهان و جانوران ریشه و پیوندهای مشترکی دارند ولی این محیط است که آنها را گونه گون و به رنگ ها و شکل های مختلف و با سادگی و پیچیدگی های کم یا زیادتر در آورده، همان طور که کشف ژن هم این پیوندها را بیشتر برایمان نشان داد و بسیاری از آنچه در نظریه فرگشت آمده بود را در اندازه های قانون علمی به واقعیت نزدیکترمان کرد، نوام چامسکی هم نشان داد که
روزی نیست که گفتارها و گفتگوهایی درباره دین انجام نشود اما همچنان تعریف دین محل پرسش است. پس از سالها دانشجویی در راه دین تعریف من این است:


    1. من بر این باورم هر رفتاری که در انسان می بینیم ناشی ازپاسخ به نیازی شکل گرفته و در آن هنگام ضرورت بوده است. ما قتل می کنیم حسد داریم دروغ می گوییم و اینها برای بقای ما سودبخش بوده اند. چرا برخی از جانوران جانداران دیگر را نمی کشند و برخی دیگر می کشند؟ زمانی که نیاز بوده و توانسته ایم آموخته ایم و آن کار را کرده ایم. ما فرزندان قاتلان و تبهکاران و حسودهای موفق پیشین هستیم؛ آنها که نکشتند کشته شدند؛ آنها که حسد نداشتند خورده شدند؛ آنان که دروغ نگفتند و فرصت را از رقیب ندزدیدند دزدیده و شکار شدند؛ ما نوادگان جنایتکارانی پیروزیم.

  • ۱ نظر
  • ۲۷ فروردين ۰۰ ، ۱۲:۳۹

آغاز: انسان، زندگی؛

چندی گذشت، زان میان تنی چند از آنان راهی یافتند برای کاری کارگر، تا کارشان پیش برود،

 جادُوی نامش کردند؛

چندی گذشت، پرسشگرانی چند از جادوان پرسیدند و پرسیدند، آنان را ناتوان دیدند!

  پرسش­گری و پاسخهای خود را اندیشه و فلسفه نامیدند.

جادوان در پی کاربست بودند و دانشی کاربردی و عملی می خواستند، فلسفیان، رخنه­های

 جادوان می­جُستند! به اساطیر و ادیان و دانش نظری، قوت گرفتند و جادوان را سوختند.

چندی گذشت، ورق برگشت!

برای زنده ماندن به غذا نیاز داشتند، گاهی گیاهان و گاهی جانوران غذای آدمیان بوده اند؛ یافتن غذا آسان نبود؛ منابع غذایی مانند امروز متنوع و فراوان نبود. شکار نخستین شغل و برترین حرفه ایشان شد و صدها سال بدان مشغول بودند. چندی نگذشت که فرهنگ و آدابی پیدا کرد و مهارت و افتخاراتی به همراه آورد. پوست حیوانات را می کندند و در خانه ی خود می آویختند و این نشان پیروزی و دلیریشان بود. نشان بودنشان. فرهنگ شکار یکی از بنیادی ترین رفتارهای آدمیان را برساخته است.

   پیام آمد؛ پیامبر آمد؛ دین آمد که یکدیگر را شکار نکنید، بیش از حد شکار نکنید، بی یاد خدا شکار نکنید و جهت و سویه بودنتان به سوی او باشد. دستورهایی متعالی برای شکارچیان، فرصت طلبان، منفعت طلبان و خودخواهان.

   شکارچیان دین را نیز شکار کردند، پوستش را کندند و به دیوار آویختند و گفتند که آن از آنِ ماست؛ برای ماست؛ ما خود حافظان آنیم. تابلوها همان پوستهای آویخته پیشین اند و از روی آنها ساخته شده اند. دین پوستی شد و پیام تابلویی شد و شکارچیان ماندند؛ پیامبر رفت!